یه روز یه پیرمرد بهم گفت:
دنیات زشته ؛ رفتم کنار آب تا دنیامو تو آب ببینم... این دنیای منه بعد اون روز
سکوت من به خاطر شخصیت منه وگرنه خیلی ها زیر سئوالن به ولله
اونروز استاتوس زدم: زندگی خیلی خر است!
و این یعنی بی نهایت از زندگی متنفرم ؛ بعضی وقت ها که میرم تو اتاقم و غرق فیسبوک و دنیای مجازی میشم از فرط سر دردام ؛ بی خوابیام ؛ دردام . . . وقتی به مامانم و خواهرم که تنهایی نشستن تلوزیون نگاه میکنه فکر میکنم دلم میگیره ؛ وقتی به خودم نگاه میکنم که بوی تعفنم داره خفه ام میکنه دلم میگیره
هیچ حرفی از واقعیت ها نمیزنم چون اینجا جاش نیست ؛ اما تو شاهد باش و ناظر که بعدها باهم بشینیم حساب کتاب کنیم که کی به کی بدهکاره!
دعوا سر سربند یا فاطمه بود....
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد
پرسیدم: دنبال چی میگردی؟
گفت: سر بند یازهرا...
گفتم: چه فرقی داره یکیشو بردار ببند دیگه!
گفت: نه!...
آخه من مادر ندارم!!!