زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

گریه

با هر فاصله از هم
به دنیا آمده باشیم
گریه هامان
هم سن و سال همند


نظرات 9 + ارسال نظر
فرشته 1391/10/12 ساعت 10:00

سلااااااااام دادا ا ا ا ا ااااااش

سلااااااااممممممممم آآآآآآآآآجیییییییییی

فرشته 1391/10/22 ساعت 10:35

جز روزگار من .....

همه چیز را سفید کرده است برف.......

فرشته 1391/10/22 ساعت 10:37

در این شبهای زمستانی

جایی باید باشد برای بودن

تا گرم شوی و تا صبح یخ نرنی!!

فرشته 1391/10/29 ساعت 19:20

آدم ها ذره ذره محو می شوند آرام... بی صدا...و تدریجی

همان آدم هایی که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت می فرستند
بی هیچ انتظار جوابی
فقط برای اینکه بگویند هستند
و هنوز برای آنها مهم ترینی

همان هایی که برایت بهترین ها را آرزو دارند
همان آدم هایی که همین گوشه کنارها هستند...برای وقتی که دل تو پر درد می شود و چشمان تو پر از اشک...

همان هایی که در خاموشی غم انگیز خود

به جای چشمان تو می گریند

روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است...

فرشته 1391/10/29 ساعت 19:29

گاهی باید با تمام وجود زنانگی ات را خرج کنی
گاهی باید با تمام وجود مردانگی ات را خرج کنی

نه در تخت خواب!

در مشکلات...در با هم بودن ها...در کوتاه آمدن ها...در روزگار سرد و گرم...در ادامه راه حتی پیاده...

آن موقع است که میتوانی به زنانگی ات افتخار کنی
آن موقع است که میتوانی به مردانگی ات افتخار کنی!!

فرشته 1391/10/29 ساعت 19:34

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را...

خانمی 1391/11/01 ساعت 18:42

وقتی ارزش ها عوض میشوند
عوضی ها با ارزش میشوند
این است که دنیای ما این شکلی ست...

فرشته 1391/11/18 ساعت 13:59

امروز آخرین روز از اون 4 ماهی هست ک منتظر پایانش بودم...یک شعر زیبا تقدیم به داداشم بابت کمکهای فراوانش و امید هایی ک بهم میداد...

بی عشق هیچ فلسفه ای در جهان نبود

احساس در "الهه ی ناز بنان" نبود

بی شک اگر که خلق نمی شد "گناه عشق"

دیگر خدا به فکر "شب امتحان" نبود

بنشین دفیق تا که کمی درد دل کنیم

اندازه ی تو هیچکس مهربان نبود

اینجا تمام حنجره ها لاف می زنند

هرگز کسی هر آچه که میگفت آن نبود

گشتم نبود نیست...تو هم نگرد!

غیر از خودت که با غزلم همزبان نبود

دیشب دوباره از تو چه پنهان دلم گرفت

با اینکه پای هیچ رنی در میان نبود!

(امید صباغ نو)

وای مرسیییییییییییی آجیم

فرشته 1391/11/18 ساعت 14:04

آهــــــــــــــــــــــــــــایـــــــــــــــ زمستااااااااااننن...

حواست جمع باشد...

که دور تو و تمام شاعرانه هایم را خط خواهم کشید...!

اگر با آمدنت...

او...

حتی یک سرفه کند...!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد