مادر گفت:
نرو ، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد
پسر گفت: هرچه تو بگویی
فقط یک سؤال:
میخواهی پسرت، عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا ؟!
مادر چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد....
رفت و شهید شد !
دعوا سر سربند یا فاطمه بود....
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد
پرسیدم: دنبال چی میگردی؟
گفت: سر بند یازهرا...
گفتم: چه فرقی داره یکیشو بردار ببند دیگه!
گفت: نه!...
آخه من مادر ندارم!!!
فکه برای من ؛ مکه برای شما . . .
بال نمی خواهم!
همین پوتین ها برای پرواز کافیست!
"شهید سید مرتضی آوینی"
اگه الان مقابل ظلمایی که وجود داره سکوت می کنیم دلیلش شهید بابایی و بزرگانی مثل اونن که گفتن با چنگ و دندون از انقلاب محافظت کنید . . .
همین!