زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

گل من

تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم :
تا گل من هست زندگی باید کرد . . . !

پاییز


برگ های پاییزی
سرشار از شعور ِ درخت اند
و خاطرات ِ سه فصل را بر دوش می کشند ،
آرام قدم بگذار ....
بر چهره ی تکیده ی آن ها
این برگها حُرمت دارند..
درد ِ پاییز ،درد ِ " دانستن " است ...

مین . . .


با من بگو

چگونه بخندم
وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند..

یا قادر . . .

غمین مباش که مولای ما علیست!

خیلی وقت بود ازش استفاده نکرده بودم . . .

درست 3 شب پیش رسما کار با تلویزیون رو هم آغاز کردم!

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

9 آبان ماه 1391

فرصتی نمانده است

فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر ...
دنیا به همین چند سطر رسیده است !
به این که انسان کوچک بماند بهتر است ،
به دنیا نیاید بهتر است
اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین ، پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین
زمین
نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید ...
تصمیم دیگری گرفت ...

"                                      گروس عبدالملکیان "