زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

چاره مشکل ما ایمان است!

گفته بودند به ما:
می کشد در همه کس
غم نان
ایمان را

در شبی سرد چو مرگ
که هوا می لرزید
و تن خسته شهر
بستر برف زمستانی بود
راهی خانه شدم.
من -گرسنه-
پدرم را دیدم
که در آن ظلمت سرد
با یخ حوض قدیمی حیاط
جنگ سختی می کرد
تا ز خون دشمن
بعد از آن جنگ وضویی سازد
پدرم -بی که کلامی گوید-
گفت با من:
پسرم!  
چاره مشکل ما
ایمان است

23 ساله شدم!

نوزدهمین برف بهمن نهصد و هفتادو و هفت سال بعد

هزار سالگی ام را جشن می گیرند

درست همان گونه که من می خواهم!

با کبریت های نم کشیده . . .

بدون من!

                                  23 ساله شدم!

پی نوشت:

بیست و سه ساله ام
و اگر دوباره قدم را ؛ با زنگ خانه ی کسی اندازه بگیرم
دیگر دری به رویم باز نخواهد شد
بیست و سه ساله ام
و اگر دوباره بود و نبود کسی را بهانه بگیرم
جیغ کلاغی آسمان قصه هایم را جریحه دار خواهد کرد
بیست و سه ساله ام
و این یک جمله ی خبری غمگین است
غمگین برای دری که باز اگر نشود
غمگین برای قصه ای که آغاز اگر نشود
غمگین برای سکوت سیاهی که بعد از این با او شب های خانه ام را قسمت می کنم
آی سوسک سیاه هم خانه ام !
من یکی ؛ نبودِ تمام شب هایم را با فکر تو خوابیده ام
خاله قِزیِ چادر یَزیِ کفش قرمزیِ کودکی ام
که هربار نوار قصه جمع می شد
پدر تکه ای از داستانت را کوتاه تر می کرد
دیگر از تو چیزی نمانده است طفلک بیچاره !
چادر سیاه کوچک آواره !
قصه ها گاهی با کودکی ها تمام می شوند
و بچه ها برای فهمیدن این حرف ها هنوز بچه اند .

بیست و سه ساله ام . . .

16 آذر

غروب پائیز
می نویسد و پاک می کند
خالق حضور و غیاب!

تولدم مبارک!

امروز یک ساله شدم!


پی نوشت:

- مرتبط: کـــمـــــــا

- روز دانشجو بر کلیه دانشجویان دانش گریز مدرک طلب مبارک:دی

- دیشب تو شاهزاده حسین کادوی تولدمو از خدا گرفتم!(پست بعدی اطلاع رسانی میشود)

- پنجشنبه 91/9/16 ساعت 15:30 دانشگاه فرهنگ و هنر واحد یک

- دوشنبه 91/9/20 ساعت 9:30 دانشگاه پیام نور بهار

- سه شنبه 91/9/21 ساعت 9:30 دانشگاه پیام نور همدان

به خیر

شب بخیر . . .

باران . . .

باران که می بارد
تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:
من تنها نیستم
تنها منتظرم!

سقوط

سیـب از درخت افتاد…
ستــاره از آسمـان…
تــو از دماغ فیــل…
من از پل صـراط…
گاهی فرقی نمیکند از کجا…

سرنوشت مشترکی ست…
ســـقــــوط…!!!

خواب

بگو برایم چه خوابی دیده ای باز؟؟؟
ای روزگار
"بیدار شو"
خسته ام از تمام خواب هایی که برایم میبینی.....

قرنهاست

تقصیر کسی نیست
که از آب و چای و قهوه هم
فال می گیریم
قرن هاست
معجزه ای نباریده و ما
تشنه مانده ایم ...

زندگی

برای تحمل هر سختی تنها فکر کردن به یک واژه کافیست: زندگی!

شغلم!

لازم نیست خبرنگار باشی تا غم این روزها را بفهمی!

یک روزهایی هم هست که

هیچ خبری نیست!

هنر

بزرگترین هنرم اینه... همه چیز رو می بینم و ساکتم....

مثل همیشه من

گاهی چقـــــــدر دلت
برای یک خیال راحـــــــــت تنگ می شود.....!

کمی امروزی

حمام بودم
خواب بودم
استخر بودم
سایلنت بود
شارژ نداشت
بابام تو اتاقم بود!

گریه

گاهی آدم احساس می کند این جمله
«گریه مال مرد نیست»
را یک آدم نامرد ساخته تا مرد ها را از درون ویران کنه!

خاطرات

شخم خاطرات گذشته . . .

آرزوهام

هــــه...روزگارم بر خلاف آرزوهایــــم گذشتــ!!!

تاول

تو بهم بگو :
چگونه می توان به تاول های پا کفت :
تمام مسیر طی شده اشتباه بود؟!

خنجر به دست

من در روزگاری زندگی می کنم که تنها خدایش از پشت خنجر نمی زند.