زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

رفتی؟

رفتی؟

به سلامت!

من خدا نیستم بگویم: صد بار اگر توبه شکستی باز آی!

آنکه رفت به حرمت آنچه با خود برد حق بازگشت ندارد!

رفتنت مردانه نبود . . . لااقل مرد باش برنگرد!

خط زدن بر من پایان من نیست!

آغاز بی لیاقتی توست!

بهار

می وزد،می کَنَد درختان را،این بهار است یا زمستان است؟

بعد می بارد آرام آرام،شاید از کرده اش پشیمان است!

علیرضا بدیع

پیشانی ات سیاه مبادا به ننگ ها

ای ماه ! ای مراد تمام پلنگ ها !

این برکه ها برای تو بسیار کوچک اند

جای تو نیست سینه ی این چشم تنگ ها

آراسته ست ظاهر رنگین کمان ولی

چون ابرها حذر کن از این چند رنگ ها

یک روز تو در اوجی و یک روز دیگری

دنیا دهن کجی ست به الاکلنگ ها

من چند روز پیش دلی را شکسته ام

من را به رسمیت بشناسید سنگ ها!

یکی

آدما گاهی نیاز دارن یکی جز خانوادشون نگرانش باشه!

بهش بگه مواظب خودت باش . . .

حال و هوای حوصله ابریست

تو بگو از چیه این دنیا بنویسم آخه؟!

هیچ

دستهایم را تا ابرها بالا برده ای

و ابرها را تا چشمهایم پایین

عشق را در کجای دلم .....

پنهان کرده ای که:

هیچ دستی به آن نمیرسد

من

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده

می توانی

می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتی مرگ را، پس بزنی؟
جهان جوابم کرده است

اکبر اکسیر

من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو هیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
و آب از آب تکان نمی خورد!

اکبر اکسیر

امیر ارجینی

آخر چه کار داری با آسمان آبی
بانوی من تو وقتی دریای غرق آبی

با موی لخت و تیره، چشم خمار و خیره
تلفیقی از دو چیزی، آبادی و خرابی

مثل شراب ها نه، بانوی من تو در من
سرگیجه های بعد از نوشیدن شرابی

آن روزی ها چه بودی، این روز ها چه هستی
آن روز ها درختی، این روز ها طنابی

امیر ارجینی

مردن

خـســـته ام
تــنـــم کــمــی مُـــردن مـیـخواد

گریه

گاهی آدم احساس می کند این جمله
«گریه مال مرد نیست»
را یک آدم نامرد ساخته تا مرد ها را از درون ویران کنه!

کام

کام بده سیگار لعنتی
من امشب به جز تو کسی رو ندارم ...

آرزوها

تو این مملکت سطح آرزوها و توقعات در حد پیدا کردن جای پارکه

گم

من ...
زنـدگــــی ام را گــم کـرده ام ...
لابـه لای موهای زنانـه اَت ...
کـه عجیب دلـــــــــم را می لــرزانــد

کثیف

یک شب اومد
دید
کاوش کرد
پسندید
لیسید
مکید
بلعید
راضی شد
رفت
من ماندم و یک جسم کثیف
من ماندم و یک ذهن کثیف از ذهن و جسم کثیف او

تقدیر

می بارد باران
می لغزد بر جاده قطره
لج بازی می کند ترمز با ایستادن
اتفاق می افتد
بدنام می شود تقدیر

برادر . . .

برادر . . .

با من سخن تو در میان آوردند

گلبرگ بهار در خزان آوردند

خاموش ترین سکوت صحراها را

با نام تو باز در فغان آوردند

لعنت

اههههههههههههه لعنت به من

سنگین

عجیب سنگینم!

غل و زنجیر سختی بافتم . . .