زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

شعر زنانگی

شعر‌های من یکپارچه زنانگی ‌ست
بی‌ پرده می‌‌نویسم
عریان ببین
دستت را بگذار رویِ برجستگیِ واژه ها
تب کن
کنارِ نقطه های شعر عرق کن
پا بپایِ عاشقانه‌هایِ من
دیوانه شو ، عاشق شو ، مست شو
از خواندنِ مکرر حرف های من خسته شو
خسته شو ... خسته شو
امشب روی ی این جمله‌ها بخواب
فردا شعر‌هایم را دوباره بخوان
شعر‌های من
همه از درد
و اشک
و عشقِ زنانگی ‌ست
از میان این خط‌ها ، خاطره‌ای بساز
دچار شو
عبور کن ... عبور کن ... عبور کن
میدانم ، فردا که مستی از سرت پرید ، همه درد‌های یک زن را فراموش می‌‌کنی‌!

بغض

بغــض هــایـم را بـه آســمان سـپـرده ام ، خـدا بـه خـیر کـند بـاران امـشب را . . .

ما نسل . . .

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم ،
نسل خوابیدن با اس ام اس ،
نسل درد و دل با غریبه های مجازی ،
نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکری روی دختر همسایه ،

نسل لایک و پوک از روی قرض ،
نسل کادو های یواشکی ،
نسل خونه خالی و دعوت شام ،
نسل پول ماهانه ی وی پی ان ،

نسل صف و دعوا ،
نسل تف ، وسط پیاده رو ،
نسل هل ، توی مترو ،
نسل مانتو های تنگ ،
نسل " شینیون " زیر روسری ،

نسل شرت " play boy " هنگام سجده ،
نسل کارگران پیر مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد کار ،
نسل شارژهای اینترنی ،
نسل " copy , paste " ،
نسل عکسای لختی در ساحل دوبی ،

نسل جمله های کوروش و دکتر ،
نسل فتوشاپ ،
نسل دفاع از فاحشه ها ،
نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس ،
نسل سوخته ، نسل من ، نسل تو !

خاطرات

شخم خاطرات گذشته . . .

شیاف

آقـایون دیندار...دین شیاف نیست...فــرو نکنید لطفا !!!!

ناهار

الان چند روزی هست ناهارا نمیرسم برم خونه!

حس خوبیه ناهار شرکت اونم دست پخت مدیرعاملت!

اما ناهار بانو یه چیز دیگست!

کمپوت انرژی

چه حس خوبی داره محل کارتم نت داشته باشه

پرواز

فکه برای من ؛ مکه برای شما . . .

بال نمی خواهم!

همین پوتین ها برای پرواز کافیست!

"شهید سید مرتضی آوینی"

واقعیت!

یک شخص سیاسی هنگامی که از درب منزل خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و نگهبان بهشت از او استقبال کرد: "خیلی خوش آمدید.
این خیلی جالبه، چون ما به ندرت سیاستمداران بلندپایه و مقامات رو کنار
دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به ... بهشت تصمیم ساده ای نیست..."
شخص گفت: "مشکلی نیست. شما مرا راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم."
نگهبان گفت: "اما در نامه ی اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک
روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید."
آن شخص گفت: "اشکالی نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. می خواهم به بهشت بروم!"
نگهبان گفت: "می فهمم... به هر حال، ما دستور داریم. ماموریم و معذور" و سپس او را
سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم
رسیدند.
وقتی در آسانسور باز شد، شخص با منظره ی جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی وی منتظر او بودند و برای استقبال به سوی او دویدند.
آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب، همگی به کافه کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند.
به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. رأس بیست و چهار ساعت، نگهبان به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم آن شخص با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.
او آنقدر خوش گذرانده بود که واقعاً نفهمید روز دوم هم چگونه گذشت. بعد از پایان روز دوم، نگهبان به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
آن شخص گفت: "خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم، من جهنم را ترجیح می دهم."
بدون هیچ کلامی، نگهبان او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی
وارد جهنم شدند، این بار او بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و
سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
آن شخص با تعجب از شیطان پرسید: "انگار آن روز من اینجا منظره ی دیگری دیدم؟ آن
سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم، زمین گلف؟..."
شیطان با خنده جواب داد: "آن روز، روز تبلیغات بود... امروز دیگر تو *رای* داده ای!

فیلترینگ

دیشب براد پیت اومد به خوابم، خوابم فیلتر شد:دی

ماشینم!

جلوی دانشگاه با دوستم به یه پرادو تکیه داده بودیم ، یه دختر اومد گفت میشه منم به ماشینتون تکیه بدم ؟

گفتم نه الآن میخوایم بریم

بعد دختره با ریموت در پرادو رو باز کرد سوار شد رفت :|

آرزوهام

هــــه...روزگارم بر خلاف آرزوهایــــم گذشتــ!!!

جنون

چیزی تا جنون نمانده...

نان

فاحشه بسترش را میبوسد
ورزشکار چهار گوش زمین را
و آخوند قرآنش را ...
نان از هر کجا که باشد مقدس است باید بوسید ...

آدم عاشق

آدم عاشق ، حرف حالی اش نمی شود.
لطفاً برایش فلسفه نبافید

عدالت

اگر دنیا عدالت داشت مرد هم بکارت داشت!

چکار؟

یادته گفتی به شرافتم قسم تا آخرش هستم ؟؟؟؟
شرافتت پیش من گرو مونده ........
حالا با عشق جدید چی کار میکنی بی شرف ...؟؟؟؟؟

دلتنگ

بازم روز جمعه!

دل تنگ اون روزهایی شدم که می تونستم از ته دل بخندم .

عرش

آنگاه که چشمان وحشی ات از هوس آرام میشوند
من به عرش میرسم

شاید

شاید آرامتر می شدم فقط و فقط . . .
اگر میفهمیدی این متن ها به همین راحتی که می خوانی نوشته نشده اند ...