زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

یادش بخیر!

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میان یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر سر پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
... پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیر زنی کوژپشت و گفت
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته اند
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک, رهزن است
آن پادشاه که مال رعیت خورد گداست
بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین به کجروان سخن از حقیقت چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
پروین اعتصامی

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد