زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

ظریف

ظریفی نوشته بود:

درس می خونم. هر وقت درس می خونم خنده ام می گیره از خودم و این جبری که باعث می شه من روی صندلی بنشیم و مداد و پاک کن دست بگیرم و در علم غوطه ور شم آن هم چه علمی؟ ریاضی، از نوع گسسته . به خیال های واهی خودم می خندم که هر چی بیشتر از ریاضی فاصله گرفتم اون بیشتر به من نزدیک شد، یاد حرف آقای میم می افتم که می گفت معجزه ی شب امتحان، بارها همین مباحث رو سر کلاس از الی پرسیدم و جوابمم داده اما تو مخم نرفته
اما حالا تمرین ها رو حل می کنم و تو دلم می گم بدک نیس، شیرینه، شاید چون فمیدمش می گم شیرینه وگرنه از هر زهرمار دیگه ای تلخ تره اینا باعث نمی شه که علاقه ای در من ایجاد شه، خیلی وقت کنم به علایق دیگم برسم.

بگذریم. فقط می خواستم بگم دارم درس می خونم، به وبلاگم فک نمی کنم، چرا کمی فک می کنم که روزهای اخریست که اینجا می نویسم و می رم و … بقیه اش باشد برای پست آخر

*شمارش معکوس که می دم دلم می گیره!


کامنت امیر عزیز

نظرات 2 + ارسال نظر
معصومه 1390/11/10 ساعت 17:54

خیلی هم خوبه موفق باشـــــی

... 1390/11/11 ساعت 18:14

واقعاً ؟؟؟ ....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد