زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

اینه

مسئول فاحشه خونه:
تو کارت خیلی خوبه دختر میتونی یه سال دیگه قرار دادتو تمدید کنی؟
دختر:
کار من خوب نیست. اندامم هنوز خوب موندن
مسئول فاحشه خونه:
همون منظورم بود
دختر:
فردا جواب میدم

دخترک فردا کنار مرداب غربی شهر پیدا شده بود. مرده.
نامه به مسئول فاحشه خونه تو دستش بود:
بدنم مال تو. قرار داد مجانی تا هروقت که خواستی.

"
تو مجله آخر هفته برلینانه نوشته بود"

نظرات 1 + ارسال نظر
شوهرجان 1390/11/29 ساعت 15:30 http://pws.blogsky.com

نامه ای به مردی

شاعر: "نزارقبانی"


آقای ارجمندم!
این کلام زنی ابله است
آیا پیش از من
زنی ابله برایت چنین نوشته است؟

نامم را؟؟
رها کن
چه تفاوتی دارد:
رانیه ... یا زینب
یا هنه.. یا هیفاء

سخیف ترین چیزی که ما با خود داریم همین نام هاست .
سرورم!
آقایم!
بیم دارم که بگویم چه چیزهایی با من است
بیم دارم – کاشکی می توانستم-
آسمان را بسوزانم
زیرا، سرورم
مشرق زمین شما
نامه های آبی و رویاها را
از گنجینه های زنان
مصادره می کند.
و عواطف زنان را ممنوع می سازد.

مشرق زمین شما
چون با زنان سخن میگوید
کارد و ساطور برمی گیرد
و بهارها و خواهش ها
و گیسوان بافته ی سیاه را
ذبح میکند.

سرورم!
مشرق زمین شما
تاج شرف والایش را
از جمجمه های زنان می سازد.

سرورم!
از دستخط آشفته ام
برمن خرده مگیر
زیرا
اکنون که مینویسم
جلاد بر پشت در خانه ام ایستاده است
و از بیرون خانه
زوزه ی باد و عو عو سگان می آید.

سرورم!
"عنترة العبسی" در پشت در است
اگر کلام مرا بشنود
مرا خواهد کشت...

اگر جامه ی نازکم را ببیند
سرم را جدا خواهد کرد.
اگر از رنجم سخن بگویم
سرم را جدا خواهد کرد.

آقای ارجمندم!
مشرق زمین شما زن را خصمانه محاصره می کند.

سرور گرامی ام!
مشرق زمین شما
با مردان ، چونان پیامبران بیعت میکند
و زنان را درخاک پنهان می سازد.

سرور گرامی ، از نوشته هایم در هم مشو
درهم مشو، اگر شیشه ی عطردان را شکستم
که سالها در بسته بود.

اگر که مهر سربین را از دلم برگرفتم
و از مقصوره های حرم قصرها گریختم.
و اگر برمرگم
عصیان کردم..
و برگورم..
و بر ریشه هایم
و بر قربانگاه بزرگ....

سرورم!
درهم مشو،
اگر که ادراک خویش را دریافتم،
زیرا مرد مشرقی،
با شعر و شعور کاری ندارد.

مرد مشرقی
- گستاخی مرا ببخش -
زن را تنها در بستر
ادراک میکند.

سرورم!
مرا ببخش،
اگر به مملکت مردان دست یازیدم.
زیرا ادبیات بزرگ
- طبعا-
ادبیات مردان است.
و عشق ، همواره سهم مردان بوده است.
و شهوت
مخدری ست که همواره به مردان فروخته میشود.

در سرزمین من
آزادی زنان
خرافه ای بیش نیست.
در آنجا
به جز آزادی مردان
آزادی ای وجود ندارد...

سرورم!
پروا مکن، هرچه میخواهی درباره ی من بگو:
که سطحی هستم و کودک و دیوانه و ابله...
من اما
پروایی ندارم.
زیرا هر زنی که از غم هایش بنویسد
در منطق مردان
ابله خوانده می شود.

مگر در آغاز نامه ام
نگفتم من زنی ابله هستم؟!!!

فوق العاده زیبا!!!!
محشر بود!
تو شب شعر خوندمش کف کرده همه!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد