طفلی بنام شادی دیریست گم شده
با چشمهای روشن براق
با گیسوئی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد ما را خبر کند
اینهم نشانی ما:
یکــسو خلیج فارس ؛ ســوی دیگر خزر
اینجا وبلاگ دوم منه و بیشتر اینجا برای ثبت وقایع و حرفهای روز مرمه
به قول یکی از دوستان وبلاگ نویس:
" شاید ارزش بعضی حرفها در لحظه قابل فهم و دریافت برای همگان نباشد اما دلیلی برای نگفتنشان و ثبت نکردنشان نیست "
- استفاده از مطالب این وبلاگ منوط به کسب اجازه از صاحب آن است.
ادامه...
دلم فـــــال می خواهـــــد قهـــــوه ... تــاروت ... نمی دانــــــم ؟! هر چه باشــــــد هر چه نقـــــش تـــــو را در این روزهـــــای بــیرنــــگ ... ...... پــــر رنــــگ کنــــد ! دلم پــر است از این همــــــه روزهــــــای خـــــــــالی!!!
برایت مرده بودم
خیابانهای تنهایی دلی ولگرد میخواهد / و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد
برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت / ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد ؟
زیر چتر مهربانی ات
مرا پناه می دهی ؟
بارانی ام امروز ...
نــامــت را...
خــاطـراتــت را...
بــو سـه هـایــت را...
و لـمـس ِ حـس ِ بــودنـت را...
هـمـه ُهــمه را ، بــه دسـت سـرد بــاد سپـُـردم!
...یـــــــادم تـــو را فـــــــرامــــــــوش...
زندگی
سقف
یه چای تلخ
یه گونه ی خیس
یه تخت خالی
یه لبخند گوشه ی لبت
تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو
ما
نیلیا
باغ آبعلی
درخت گیلاس
ترس از تاریکیت
یه بغل محکم
تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو
قدم زدن
ساندویجای فری کثافت
درخت گردویی که منو فرستادی بالاش
سیب
آهنگ "تو نزدیکی "
رژلب
اتاق سرد
تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو
دستای کوچولو
نو یان
اتاق درهم برهمت
قایم شدن زیر تخت
کوه
دریا
جنگل
محمود آباد
تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو
کیش
کشتی یونانی
قایق موتوری
ساحل بکر
رد پاهات
شب پر ستاره
من و تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو و تنهایی ...
دلم فـــــال می خواهـــــد
قهـــــوه ...
تــاروت ...
نمی دانــــــم ؟!
هر چه باشــــــد
هر چه نقـــــش تـــــو را
در این روزهـــــای بــیرنــــگ ... ......
پــــر رنــــگ کنــــد !
دلم پــر است
از این همــــــه روزهــــــای خـــــــــالی!!!
گاهے ؛ فقط گاهے
دلت تنگ میشه براے / یه آغوش / ، اونم خشکُ خالے !
نه دستے ، نه نوازشے ، نه حرف عاشقانهـ اے !
دلت تنگــ میشه که :
سرت ُ بذارے روے اون / سینهـ ے ستبر/ و به اندازه تمام روزهایے که
قرار نباشه ؛ تمام روزهایے که قراره این آغوش سَهم یکے دیگه باشه
گریهـ کنے و بو بکشے و ریه هاتــُ پُر از زندگے کنے ...
و تو اما هنوز خالے باشے از دست نوازشگرش !
چرا که شاید ، فقط شاید
اعتبیاد پیدا کنے به بودن به دور از رؤیایش ...