زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

حافظ

ﮔﺮ ﻫﻤﭽﻮ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻡ ﺷﻮﯼ
ﺍﯼ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺧﺮﺍﺏ ﺑﺎﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺷﻮﯼ

ﻣﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺴﺖ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﻮﺯﯾﻢ
ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﻨﺸﯿﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺑﺪﻧﺎﻡ ﺷﻮﯼ

حافظ

نظرات 25 + ارسال نظر
فرشته 1391/02/26 ساعت 13:16

سلام...

به به بسیار زیبا بود..

پس از مدتها حافظ....

فرشته 1391/02/26 ساعت 13:18

این شعر از حافظ برای من خاطره انگیز شده:

دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم

لیکن از لطف لبت صورت جان می بستم

عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست

دیرگاهست کزین جام هلالی مستم......

مهتاب 1391/02/26 ساعت 23:03

اگه عشق و رندی و مستی بد نامی میاره....
بذار بد نام بشیم

شوهرجان 1391/03/04 ساعت 11:49 http://pws.blogsky.com

سعید جان سلام
فکر کنم حداقل 15 بار من اومدم و این پست رو خوندم و نتونستم براش کامنت بذارم!
از اونور هم تو هر بار آیکونهای عشقولی برام میذاشتی...

مستأصَل شدم... تا بالاخره به شعر زیر رسیدم

تخم مرغی رفته بود اینترویو
تا مگر کوکو شود یا نیمرو

تخم مرغی بود با شور و امید
خواست تا مرغانه ای باشد مفید

فرم استخدام را پر کرده بود
عکس هم همراه خود آورده بود

توی مطبخ از برای شرح حال
پشت هم کردند هی از او سوال:

- کیستی تو، از کدامین لانه ای؟
- بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟

- کی ز پشت مرغ افتادی برون؟
- توی ماهیتابه بودی تاکنون؟

- تجربه داری و فرزی در عمل
- جای دیگر کار کردی فی المثل؟

- داغ گشتی توی روغن یا کره؟
- حل شدی در شنبلیله یا تره؟

- با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟
- خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟

- پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟
- باد کردی از فشار احتراق؟

تخم مرغ این حرف ها را که شنید
روی وحشت زرده اش هم شد سفید!

ژوری اینترویو هم بی مجال
لحظه‌ای غافل نمیشد از سوال:

- گر "رزومه" داری و "سی.وی" بیار
- ورنه بیخود آمدی دنبال کار

- گر نداری توی کارت سابقه
- ردّ ردّی گرچه باشی نابغه

گفت لرزان تخم مرغ بینوا
نیست قانون شما بر من روا

خوب من تازه ز مرغ افتاده ام
صفرکیلومترم و آماده ام

هرکسی کرده ز یک جائی شروع
میکند خورشیدش از یکجا طلوع

گر نه در جائی خودم را جا کنم
تجربه پس از کجا پیدا کنم؟

گر که مرواری نباشد در صدف
پس چگونه تجربه آرد به کف؟

گر که در میدان نرفته کره اسب
تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟

گفت "شف" با او که: - زر زر کافیه!
- بیش از این هم ماندنت علافیه

ـ تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا
- دست به نطقش را ببین بهر خدا!

- تجربه اول برو پیدا بکن
- بعد فکر پخت و پز با ما بکن

تخم مرغ بینوا با قلب خون
آمد از آن آشپزخانه برون

رفت غمگین، صاف پیش مادرش
تا که گرما گیرد از بال و پرش

گفت مادرجان مرا هم جوجه کن
جزو باند جوجه های کوچه کن

مرغ مادر گفت که: - دیر آمدی
- پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟

- من به تو گفتم بگیر اینجا قرار
- تو خودت عازم شدی دنبال کار

- مهلت جوجه شدن شد منقضی
- پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟

تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام
ماجرا را گفت از بهرش تمام

گفت در نیمروپزی گشتم کنف
چونکه از من تجربه میخواست شف

سابقه یا تجربه با من نبود
آشپزخانه مرا ریجکت نمود

موعد جوجه شدن هم که گذشت
آه مادر بچه ات بیچاره گشت!

من از آنجا مانده، زینجا رانده ام
فاتحه بر هستی خود خوانده ام

رفت فرصت های عالی از کفم
حال دیگر کاملاً بی مصرفم

پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟
میروم الان خودم را میکشم!

گفت مادر: - طفلکم قدقدقدا
- چند مدت صبر کن بهر خدا

- صبر کن طفلم بیاید نوبهار
- باز پیدا میشود بهر تو کار

- گرچه اکنون فرصتت سرآمده
- تو نگو دنیا به آخر آمده

تخم مرغ آنجا به حال انتظار
ماند تا از ره بیاید نوبهار
×××
عید نوروز، عید پاک آمد ز راه
روی هر میزی بساطی دلبخواه

شربت و شیرینی و قند و نبات
تخم مرغ رنگ کرده در بساط

روی میز خانه‌ی بانو بهار
یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار

تخم مرغ ما نشسته آن میان
میفروشد فخر بر اطرافیان

از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد
حرف های مادرش آمد به یاد:

- بهر هرکس در جهان قدقدقدا
- هست یک جا و مکان قدقدقدا

- نیست بی مصرف کسی قدقدقدا
- هست امکان ها بسی قدقدقدا

- هرکسی باید بیابد جای خود
- تا نهد جای مناسب پای خود

- پس تو هم توی مدار خویش باش
فارغ از مأیوسی و تشویش باش

- چون شبیه تخم‌مرغ است این کره
- روز و شب گردش کند بی دلهره

- خود تو هم هستی عزیزم بیضوی
- در مدار خویش گردش کن قوی

- زندگی زیباست، زیبایش ببین
- هم ز پائین، هم ز بالایش ببین

تخم مرغ ما ز پند مادری
شادمان لم داد آنجا یکوری

گفت گر مطبخ به من میداد کار
در کجا بودم کنون ای روزگار؟

گشته بودم جوجه گر روی حساب
ای بسا که میشدم جوجه کباب

پس چه بهتر که بد آوردم زیاد
حال راضی هستم و ممنون و شاد

از بس که عشقولی خب دوست دارم دیگه
تازشم تو بهترین رفیقمی
و شعرتم فوق العاده بود

شوهرجان 1391/03/04 ساعت 12:49 http://pws.blogsky.com

چرا به جوک رشتی می خندیم؟

http://1www.blogsky.com/1390/07/06/post-162

احسنت

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 09:48 http://pws.blogsky.com

عشق تو

شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !

زیبا بود

امّا

شوخی بود !

حالا . . .

تو بی تقصیری !

خدای تو هم بی تقصیر است !

من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !

تمام این تنهایی

تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:02 http://pws.blogsky.com

چرا می گویند « ها » علامت جمع است؟!

«تن » را که با « ها » جمع کنی خودت می مانی و خودت !

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:03 http://pws.blogsky.com

باران که می بارد ؛

دلم برایت تنگ تر می شود

من بغض می کنم

آسمان ، گریه .......

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:08 http://pws.blogsky.com

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالـم

بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم..

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:11 http://pws.blogsky.com

به دلم افتاده بود امشب خوابت را می بینم!



اما تا صبح به شوق دیدنت خوابم نبرد..

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:13 http://pws.blogsky.com

کم تــــــــوقع شده ام
نـه آغوشت را میـــــــــخواهم !
نـه یک بوســــــــــــه !
همین که بیایی
از کنارم رد شوی کافیست ...!
مــــــرا به آرامش میرساند حتی
اصطکاک ســــــــــــایه هایمان...!

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:19 http://pws.blogsky.com

انگــــار که شـــاهرگ احساســــم را زده باشــــند!!
هیــــچ جور بنــــد نمی آیـــــد دوســـــت داشتنــــت...!

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:20 http://pws.blogsky.com

با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست!

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس! تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:22 http://pws.blogsky.com

دلم را نذر دیدارت کرده بودم

پرپر شد و نیامدی...

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:23 http://pws.blogsky.com

دست خالی و دل پر...

حکایت هر روز من و خدای من است...

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:23 http://pws.blogsky.com

چـه مـهـارتـی داری!

بـرای بـی تـاب کـردن ایـن دل؟

افـسـون لازم نـیـسـت ...

بـی خـبـری کـافـیـسـت . . . .

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:25 http://pws.blogsky.com

کلاغ پر...

گنجشک پر...

عشقم پر...

نفسم پر...

اشتباه نکن!

من این بازی را خوب بلدم ولی

بازی زندگی زمین تا آسمان با بازی ها ی کودکی فرق دارد...

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:26 http://pws.blogsky.com

هرگز فراموش نخواهم کرد که

برای به دست آوردنت دلی را به دریا زدم

که از اب واهمه داشت...

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:26 http://pws.blogsky.com

حیف که اشک نوشتنی نیست

وگرنه کتاب چشمانم پر از حرف های نگفته بود...

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:27 http://pws.blogsky.com

من باشم و تو باشی و باران، چه دیدنیست
بی چتر، حسّ پرسه زدن ها نگفتنیست

پاییز، با تو فصل دل انگیز بوسه هاست

با تو، صدای بارش باران شنیدنیست

خیسم، شبیه قطره ی باران، شبیه تو

تصویر خیس قطره ی باران کشیدنیست

این جاده با تو تا همه جا مزّه می دهد

این راه ناکجای من و تو، رسیدنیست؟!!

باران ببار!! بهتر از این که نمی شود

من باشم و تو باشی و باران ... چه دیدنیست!!

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 10:34 http://pws.blogsky.com

راز رسیدن فقط همین است کافیست انار دلت ترک بخورد...

شوهرجان 1391/03/06 ساعت 14:36 http://pws.blogsky.com

گفتم ... گفتی....!!!!
نوشته شده در تاریخ یکشنبه بیست و پنجم دی 1390 توسط حمید سید تقوی | آرشیو نظرات



گفتی شاید گفتم حتماً
گفتی حتما ؟ گفتم قطعاً

گفتم آذر گفتی اسفند
گفتم آبان گفتی بهمن

گفتم بندر گفتی ساری
گفتم کابل گفتی لندن

گفتم ویلا گفتی با تو
گفتی ماشین گفتم با من

گفتم هدیه گفتی ای ول
گفتم چادر گفتی دامن

گفتی هیبت ؟ گفتم رستم
گفتم هیکل ؟ گفتی مانکن

گفتی گلزار گفتم افشار
گفتم گلپا گفتی سوسن

گفتم جوجه گفتی بره
گفتم سینه گفتی گردن

گفتم بن بست ؟ گفتی کوچه
گفتم چشمم گفتی روشن

گفتم حجره گفتی منزل
گفتم هستن گفتی باشن !

گفتم قیمت ؟ گفتی بالا
گفتم نسیه ؟ گفتی نقدا

گفتم سفته گفتی نه چک
گفتم ملت گفتی مسکن

گفتی عرفاً گفتم شرعاً
گفتی دائم گفتم عمراً !

گفتم لجباز گفتی علاف
گفتی الدنگ گفتم لمپن

گفتم یابو گفتی انتر
گفتی نامرد گفتم ایضاً

هی تو گفتی هی من گفتم
تا با پاترول ما رو بردن !
(سعید بیابانکی)

فرشته 1391/03/07 ساعت 14:14

اومدم اینجا که این آیکونو بذارم: آخه خییلی دلم گرفته بود به حدی که نمیتونم وصفش کنم! بعد شعر تخم مرغو خوندم...

به نظرت بهار من کی میرسه؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!

دیگه کار از کار گذشته شهره ی خاص و عام شدیم...

فرشته 1391/03/12 ساعت 17:24

داداش خیلی جات خالیه

دعا میکنم این روزای دور از تو تند و تند بگذره و تو زود برگردی همدان....دلم ی ذره شده برات

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد