زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

خواب

تو را در خواب عریان دیدمو ای وای عریان تر خودم بودم

تمام مردمان دشنام میدادند

تمام کوچه ها مردم سر از پرده دریده ؛ با نگاهی ثابت و ساکن به ما لیچار می گفتند

من از فرط حقارت به دیواری که از تف بود و از کاهگل به سختی تکیه می دادم

گمانم دست خود را نیز در موهای زردو درهم کاهگل فرو چون مار می بردم

نگاه کوچه از بالای تیرک تیره و خاموش بر ما بود و گویا یک کلاغی هم در آن بالا ترق تق تق به سیمای چراغ مرده نوک میزد

و اما خوب یادم نیست!

هوا مه بود و ابری خیس که از بی آبی نفرت نمی بارید ؛ می غرید!

تو از پشت درخت خاطره در کوچه پیچیدی و من را نیز پاییدی

و از هر شاخه از من دم به دم برگ درخت فاجعه پایین فرو می ریخت

همه زرد و شکسته زیر پاها خرد و له میشد

و باد سرده دلشوره تمام خرده ها را لحظه لحظه با خودش می برد

درخت کوچه عریان بود و برگ حادثه از شاخه ها پایین فرو میریخت

و باد خیس پاییزی بادبانهای اسارت را از خاک بر می داشت

و آنک در زمین پست دیگر سوی فرو می زاشت . . .  بر می داشت . . .  فرو می زاشت!

من آنک در کنارت یا که شاید! نه در آغوشت نشسته بودمو چشمان من به بن بست حصار تنگ اینک بود

و گویا در خاموشی مدت مرا هم باد و باران های خاکستر ز یاد کوچه برده بود!

نظرات 3 + ارسال نظر
خانمی 1391/09/25 ساعت 23:56

مثل همیشه یک یک بود

سیما 1391/11/10 ساعت 01:05

این فاجعه اس
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه

شیرین 1392/07/15 ساعت 16:08

ناغه ای تو شعرگفتن ونثر گفتن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد